رمان
وقتی رئیست بود........... 🤍✨
p14
"توضیحات:
تهیونگ: ۱۷ساله
سومین:۲٠ساله
کیجو:۱۰ساله
«فلش بک به ۱۰سال قبل»
راوی ویو:
تهیونگ پسر وسط خانوده بود و عشق خاصی به درس خوندن داشت و همیشه داشت کتاب میخوند یا درس اون روز هم توی اتاقش داشت کتاب میخوند غرق توی کتابش بود که با صدای سومین به خودش اومد
سومین: تهیونگ. بیااا پایین
تهیونگ: اومدم
رفت پایین و کنار بقیه نشت اما مادرش اونحا نبود انگار یادش رفته بود که بیاد پایین پس پرسیذ
تهیونگ: پدر، مادر کو؟
سانگ: بالاست احتمالا خستست
تهیونگ: من میرم بهش سر بزنم
سانگ: باشه زود بیا
تهیونگ: چشم
رفت بالا دید مادرش چشماش بستس رفت کنارش و نشست دستش رو روی دست مادر. گذاشت و با احساس سردی دست مادر فهمید که چی شده ولی نمیخواست باور کنه
مادر مریضش که سرطان داشت اگر یه دونه از دارو هاشو نمیخورد میمیرد و الان دستای مادرش سرد بود با داد و شک پدر و برادراش رو صدا زد پدر و برادرش با عجله اومدن بالا و اونا هم قضیه رو فهمیدن
تهیونگ شروع کرد گریه کردن و به داد کشیدن و میگفت
تهیونگ: نهههههه.... مادر بیدار شوووو(گریه)
لطفا بیدار شو بگو دروغه بگو الکیههههه
سانگ: تهیونگ اروم باش
سومین زنگ بزن امبولانس
«بعد ۳ساعت»
مادرشونو دادن سرد خونه و الان توی خونه با کل فامیلا نشسته بودن تهیونک کلافه بود برادر کوچیک ترش اصلا براش مهم نبود انگار و چند ساعتی خونه نبود با اینکه میدونست مادرش مرده بعد چند ساعت
کیجو از در اومد تو با دوس دخترش دست توی دست اون ده سالش بود این بود که تهیونگ رو عصبانی کرد و......
ـــــــــــــــــــــــــــــ
فردا اگر بشه میزارم
p14
"توضیحات:
تهیونگ: ۱۷ساله
سومین:۲٠ساله
کیجو:۱۰ساله
«فلش بک به ۱۰سال قبل»
راوی ویو:
تهیونگ پسر وسط خانوده بود و عشق خاصی به درس خوندن داشت و همیشه داشت کتاب میخوند یا درس اون روز هم توی اتاقش داشت کتاب میخوند غرق توی کتابش بود که با صدای سومین به خودش اومد
سومین: تهیونگ. بیااا پایین
تهیونگ: اومدم
رفت پایین و کنار بقیه نشت اما مادرش اونحا نبود انگار یادش رفته بود که بیاد پایین پس پرسیذ
تهیونگ: پدر، مادر کو؟
سانگ: بالاست احتمالا خستست
تهیونگ: من میرم بهش سر بزنم
سانگ: باشه زود بیا
تهیونگ: چشم
رفت بالا دید مادرش چشماش بستس رفت کنارش و نشست دستش رو روی دست مادر. گذاشت و با احساس سردی دست مادر فهمید که چی شده ولی نمیخواست باور کنه
مادر مریضش که سرطان داشت اگر یه دونه از دارو هاشو نمیخورد میمیرد و الان دستای مادرش سرد بود با داد و شک پدر و برادراش رو صدا زد پدر و برادرش با عجله اومدن بالا و اونا هم قضیه رو فهمیدن
تهیونگ شروع کرد گریه کردن و به داد کشیدن و میگفت
تهیونگ: نهههههه.... مادر بیدار شوووو(گریه)
لطفا بیدار شو بگو دروغه بگو الکیههههه
سانگ: تهیونگ اروم باش
سومین زنگ بزن امبولانس
«بعد ۳ساعت»
مادرشونو دادن سرد خونه و الان توی خونه با کل فامیلا نشسته بودن تهیونک کلافه بود برادر کوچیک ترش اصلا براش مهم نبود انگار و چند ساعتی خونه نبود با اینکه میدونست مادرش مرده بعد چند ساعت
کیجو از در اومد تو با دوس دخترش دست توی دست اون ده سالش بود این بود که تهیونگ رو عصبانی کرد و......
ـــــــــــــــــــــــــــــ
فردا اگر بشه میزارم
- ۶.۰k
- ۱۷ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط